Compassion
Reza Khalilzadeh translated from Persian by staff at CARAS* The gazelle escapes through the forest trees, striking itself against barbed wire. On the other side, a small fish in the turbulent waves of the Nile like water, yearns for freedom and the thrill of escape, witnessing the flight of a soaring seagull, its wings spread wide with the desire to fly and be free. Yes, this is the path of refugees, who have been forced to leave their homeland behind. The customary betrayal of days turns into tiny seeds of hope, as people sprinkle love on each other's hearts. As Simin says, 'I have a thousand hopes, and each one is you. You are the beginning of joy and the end of waiting.' The laughter of someone whose language I don't understand, and their captivating gaze draws me closer. Oh, how beautiful these sounds of laughter are... Amidst the bustling city, filled with colours, cultures, lives and different languages, I searched for a translator to shout all that is within me as I stand on the bridge of the river Thames. My heart, filled with a voice steeped in experience, said I should be silent as the greatest translator in human history lives within our chests, and has been awake for thousands of years. How beautifully Rumi said, 'So my secret is no longer a secret. Compassion is better than speaking the same language.' Or, as Saeb Tabrizi said, 'Love does not need to be expressed in words. As long as there is a familiar gaze, it is enough."' I considered, that in order to embrace and love each other, we must first transcend ourselves and confine this sense of self-interest within our hearts, so that you and I can create unity under the bright light of our neighbour's lantern, building upon the hope of unity, the sun of harmony, and let it soar to the sky. Politicians created borders of greed, which kept us apart. Leaders created borders where boundless injustice prevails. Masters created borders, driving a nail into the fence with their hammers. The integrity of human beings is within their boundless and borderless hearts, welcoming everything and everyone. They are the sea-spirited ones who blend emotions and compassion, creating a love infused with serving others. We have no choice but to love, care, and serve one another, for the mission of humanity shall be nothing else. As Saeb Tabrizi said, 'Like the sun, divide yourself among the particles of the world. If it so happens that your share is a piece of bread.' And this compassion of humans becomes even more beautiful when we serve others despite our own needs: It takes great effort to go hungry to meet someone else's need. Otherwise, anyone who is full would occasionally throw a piece of bread to a hungry dog. This itself is a sign of selfless service and compassion of human beings. These days belong to you and me. We, who have sought refuge from afar and shattered the borders, and they who have given us shelter and gifted us smiles. It takes great effort to extend compassion to those from distant lands. Otherwise, every palm tree would drop its fruits at its own feet. May the distant borders be torn apart, so that no remnants of you and me remain, and we all become one, celebrating this unity, the celebration of a borderless world. In the hope of freedom... |
محبت
رضا خلیل زاده غزالی لا به لای درختان جنگل می گریزد و خود را سراسیمه به سیم خاردار می کوبد ،آنطرف تر ماهی کوچک حوض همسایه ما روی امواج پر شور دریای نیلگون بلا , حسرت آزادی و شوق فرار را با آبشش کوچک خود لمس می کند و رو به آسمان درنایی را می بیند که بالهایش را می بندد به شوق سقوط و آزادی ، آری این است مسیر مهاجران از خود گذشته ی از وطن رمیده. رسم بد عهدی ایام به خرده امید هایی تبدیل می شود که آدمیان با بذر محبت روی دل یکدیگر می پاشند و به قول سیمین بهبهانی : مرا هزار امید است و هر هزار تویی شروع شادی و پایان انتظار تویی خنده های کسی که زبان او را نمی فهمم و نگاه گیرای او مرا به خود نزدیکتر می کند، وای که این خنده ها چه زیباست... در میان هیاهوی شهری پر از رنگ و فرهنگ و زندگی و زبان های مختلف به دنبال مترجمی می گشتم تا روی پل رودخانه تایمز درون مرا فریاد بزند که قلب با صدایی مملو از تجربه گفت خاموش باش که من بزرگترین ترجمان تاریخ بشر در سینه ی توام که هزاران سال است بیدارم و چه زیبا گفت مولانا: پس زبان محرمی خود دیگرست همدلی از همزبانی بهترست یا به قول صائب تبریزی: اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است با خود گفتم ما برای محبت و در آغوش کشیدن یکدیگر اول باید از خود بگذریم و این احساس منفعت طلبی را در سینه حبس کنیم تا من و تو در انتهای کوچه ی همبستگی زیر چراغ روشن همسایه از نور امید خورشید اتحاد بسازیم و به آسمان هوا کنیم. مرزها را سیاستمدارن جاه طلبی ساختند که ما را از هم دور سازند ،مرزها را رهبران ظالمی ساختند که در مرز مشخص ظلم بی حد روا دارند ,مرزها را اربابانی ساختند که برای کوبیدن میخ به حصار مرزهایشان برده کم داشتند، تمامیت ارضی انسانهای آزاده دل های بی حد و مرز آنهاست که پذیرای هه چیز و همه کس است ,دریا دلانی که احساسات و عاطفه را در هم آمیختند و محبتی آغشته به خدمت دیگران ساختند . ما چاره ای نداریم جز عشق ،محبت و خدمت به یکدیگر چرا که رسالت آدمی چیزی جز این نخواهد بود.صائب تبریزی می گفت : همچو خورشید به ذرات جهان قسمت کن گر نصیب تو ز گردون همه یک نان باشد و این شفقت آدمیان زمانی زیباتر می شود که ما با وجود احتیاج خود به دیگران خدمت کنیم: از گلوی خود بریدن وقت حاجت همت است ورنه هر کس گاه سیری پیش سگ نان افکند واین خود نشانه ای از خدمت و شفقت بی منت آدمی است. این روزها روزهای تو و من است ما که از راه دور پناه آورده ایم و مرز ها را شکستیم و آنها که پناه دادند و لبخندی هدیه کردند به ما. دوردستان را به احسان ياد كردن همت است ورنه هر نخلي به پاي خود ثمر می افكند باشد روزی مرزهای پوشالی از هم پاره شوند تا دیگر تو و منی باقی نماند و همه ما شویم و این اتحاد را جشن بگیریم،جشن وحدت دنیایی بی مرز. به امید آزادی ... |